عصر سوسیالیسم بایدنی

به گزارش وبلاگ خانی، نانسی روزنبلم و راسل مویرهد در کتاب تئوری سیاسی احزاب و تحزب گرایی می نویسند: یک حزب سیاسی گروهی از افراد را بر اساس ایدئولوژی و دستورکار های مشترک در دموکراسی های نمایندگی برای کسب قدرت سازماندهی می نماید. حزب به این معنا در آمریکا وجود خارجی ندارد؛ چرا که احزاب در آمریکا گروهی از افراد تقریبا متفرق از لحاظ ایدئولوژی و دستورکار را در کنار هم قرار می دهند.

عصر سوسیالیسم بایدنی

به گزارش دنیای اقتصاد، اگر در اروپا شباهت های حداکثری باعث پیدایش یک حزب و ورود نخبگان سیاسی به آن می شود، در آمریکا اشتراکات حداقلی بنیان های یک حزب سیاسی را به وجود می آورد؛ بنابراین بهتر است برای آمریکا به جای حزب از واژه جبهه و گروه سیاسی استفاده کنیم. ما دقیقا این تجربه را از سر گذرانده ایم؛ به طور مثال در زمان اصلاحات افرادی تحت عنوان اصلاح طلبان کندرو، میانه رو و تندرو تصمیم دریافتد تشکل سیاسی را به نام جبهه مشارکت ایجاد نمایند؛ اما یکی در اقتصاد چپ گرا بود و دیگری راست گرا؛ یکی خود را مقید به تمام اصول قانون اساسی می دانست و دیگری متعهد به بعضی از اصول آن؛ یکی توسعه سیاسی را مقدم می دانست و دیگری توسعه مالی. به این گونه تشکل های سیاسی اصطلاحا در علم سیاست حزب باز یا مرکزگریز در برابر حزب بسته یا مرکزگرا می گویند.

از همین رو ساختار اولی منعطف و فاقد انضباط های ایدئولوژیک است و دیگری از ساختاری متصلب و همین طور سلطه ایدئولوژیک برخوردار است.

اما چرا در آمریکای توسعه یافته و دارای نظام سیاسی پلورالیستی برخلاف اروپا شاهد چنین تجربه ای هستیم. برای پاسخ به این سوال باید پیش از هر چیزی به سراغ ریشه های تاریخی سیاست و حکومت ورزی در آمریکا برویم. از این حیث شاید بتوان ادعا کرد که بنیان گذاران آمریکا بیشترین سهم و نقش را در فاصله دریافت احزاب از تصلب و وحدت ایدئولوژیک ایفا نموده اند.

در شماره های 9 و 10 مقاله های فدرالیست هم الکساندر همیلتون و هم جیمز مدیسون به خطرات ناشی از جناح بندی های سیاسی اشارات مفصلی دارند همین طور جورج واشنگتن خطابه های تند و شدیداللحنی علیه تحزب گرایی دارد؛ او که خود بدون عضویت در یک حزب سیاسی به مقام ریاست جمهوری رسید، در خطابه فارول یا سخنرانی خداحافظی با هموطنان و دوستانش این چنین علیه تحزب گرایی سخن می گوید: حکومتی که نتواند در برابر فعالیت های جناحی مقاومت کند... فقط در اسم حکومت است... قبلا به خطراتی اشاره نمودم که از جانب احزاب ما را تهدید می نماید؛ به خصوص در باب احزابی که بر مبنای تقسیمات جغرافیایی تشکیل شده اند.

اکنون مایلم در ارتباط با تاثیرات زیان بار حزب گرایی نکاتی را گوشزد کنم... حزب گرایی در حکومت هایی که منتخب مردمند از صندلیی بلند برخوردار است؛ ولی حقیقتا بدترین دشمن این نوع حکومت ها است. پیروزی متناوب یک جناح بر جناح دیگر که حس انتقام جویی را که بالطبع از نارضایتی حزبی ریشه می گیرد، تشدید می نماید و طی اعصار مختلف موجب سهمناک ترین شرارت ها شده، خود یک استبداد دهشتناک است و این فرایند به مرور زمان به استبداد رسمی تر و دائمی تر تبدیل می شود...

واشنگتن در ادامه این خطابه می افزاید: به باور من، دردسر های متعارف و مستمر ناشی از حزب گرایی به قدر کافی مهم هستند که مردمان خردمند به آن توجه نمایند و پرهیز از اشاعه و تهدید آن را برای خود یک تکلیف ملی بدانند... بعضی بر این عقیده اند که در کشور های آزاد احزاب نقش مفیدی بر نظارت بر دستگاه دولت ایفا می نمایند و برای حفظ روح آزادی لازمند، در نظام های پادشاهی و میهن پرستانه ممکن است نگرش مداراگرایانه نسبت به حزب داشته باشند؛ اما در حکومت های مردمی که دولت منتخب ملت است، تشویق این روحیه جایز نیست... گرایش های طبیعی مردمی ایجاب می نماید برای پیشبرد اهداف مفید همواره به قدر کفایت از این روحیه موجود باشد؛ اما ازآنجاکه همواره خطر افراط گرایی وجود دارد، باید با نیروی افکار عمومی برای تقلیل یا آرام کردن آن کوشش کرد. این آتشی است که نباید خاموش شود، بلکه باید با نظارت مستمر مانع از شعله ور شدن آن شد؛ چون ممکن است به جای آنکه مولد گرما باشد، همه چیز را یکسره بسوزاند و به خاکستر تبدیل کند.

خطابه فارول در 1796 ایراد شد؛ اما واقعیت ساختاری و کارکردی احزاب سیاسی در سیر تاریخ تکاملی خود نشان دهنده ماندگاری و تاثیرگذاری آن تا به امروز است. تحت همین ملاحظات است که احزابی باز و در عین حال کنترل شده و با نقاط اشتراک حداقلی در ایالات متحده شکل می گیرد در ذیل همین تجربه اندیشمندان علوم سیاسی در این کشور سیر تطور و تکامل احزاب آمریکایی را به 6دوره تقسیم بندی می نمایند.

اولین دوره تاریخ احزاب در آمریکا به سال های 1800 تا 1828 بازمی شود. این مقطع زمانی میزبان دو حزب فدرالیست (هوادار قانون اساسی و حکومت فدرال) و ضدفدرالیست ها که مخالف شکل گیری حکومت مرکزی قدرتمند بودند، می شود. از 1828 دوره دوم تاریخ تحزب گرایی در ایالات متحده شروع می شود و تا سال 1854 نیز ادامه می یابد.

در این دوره حزب ویگ به رهبری هنری کلی و حزب دموکرات به رهبری اندرو جکسون به فعالیت مشغول بودند. دوره سوم برده داری درکانون توجه قرار می گیرد یعنی بین سال های 1854 تا 1890 حزب ضدبرده داری جمهوری خواه تشکیل می شود که بسیاری از اصول مالی حزب ویگ را نیز تداوم می بخشد و در مقابل حزب دموکرات که با جدیت زیاد از برده داری دفاع می نماید.

در چهارمین دوره که سال های 1896 تا 1932 را دربرمی گیرد، دو حزب جمهوری خواه و دموکرات متاثر از عصر موسوم به ترقی می شوند و به تدریج موضوعاتی از قبیل تعرفه ها، شکل گیری تراست ها و اتحادیه های کارگری و مساله بچه ها کار دو حزب اصلی آمریکا را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد.

اما دوره پنجم مصادف با نیو دیل روزولت می شود. پس شروع آن را باید در سال 1933 دانست. دموکرات ها با شکل دهی به لیبرالیسم آمریکایی میزبانی نخبگان کاتولیک، یهودیان و آمریکایی های آفریقایی تبار را بر عهده می گیرد و پیوند های نزدیکی نیز با اتحادیه های کارگری، سفیدپوستان جنوب، روشنفکران پیشرو و گروه های پوپولیستی پیدا می نماید. همه این جریانات اطراف روزولت جمع می شوند تا او بتواند به اصلاحات مالی در داخل و همچنین تنش های خارجی و جنگ سروسامان دهد. در مقابل، جمهوری خواستار مدافع ارز ش های محافظه کارانه بودند و پایگاهشان در شمال و به ویژه شمال شرقی ایالات متحده بود. تقریبا از نیمه قرن بیستم بود که حزب دموکرات به حزب چپ میانه و لیبرال شهره شد و حزب جمهوری خواه به حزب محافظه کار و راست میانه گرایش پیدا کرد.

اما ششمین دوره سیر تکاملی دو حزب اصلی آمریکا با استراتژی جنوب محور نیکسون و موفقیت آن در انتخابات 1968 شروع می شود. به این ترتیب جمهوری خواستار در جنوب، مناطق روستایی و حومه شهری مسلط شدند؛ درحالی که لیبرال ها بر مناطق ساحلی و شمال شرقی و شهر های عظیم سلطه یافتند و در میان اقلیت های نژادی جایی مستحکم برای خود دست و پا کردند.

این الگوی ششم کم و بیش تا به امروز در تاریخ تحولات سیاسی معاصر آمریکا تداوم داشته است؛ اما واقعیت این است که این سیر تاریخی که متخصصان علوم سیاسی به آن اشاره می نمایند، بیشتر مبتنی بر شباهت های درون حزبی است تا تکیه و تمرکز بر تفاوت ها و تمایزها. از همین رو دچار تقلیل گرایی قابل توجه می شود.

اگرچه این سیر تکاملی از جابه جایی های عظیم ایدئولوژیک در دو حزب دموکرات و جمهوری خواه که حداقل از 1852 مقام ریاست جمهوری و از سال 1856 کنگره را تحت سلطه قرار داده بودند، پرده برمی دارد و نشان می دهد که دموکرات ها در مقطع زمانی راست و در مقطع دیگری در سمت چپ سیاست آمریکا قرار می دریافتد و همین ویژگی در خصوص جمهوری خواستار نیز قابل استناد است؛ اما کمتر بر ساختار منعطف و مرکزگریز حزب دست می گذارد.

برای روشن شدن بحث باید به ورود و خروج بعضی جریانات سیاسی از یک حزب و مهاجرت آن ها به حزب دیگر اشاره نمود. یکی از مهم ترین و مشهورترین این جابه جایی ها به جناحی تحت عنوان نومحافظه کاران آمریکایی بازمی شود (مایکل هرینگتون، نویسنده کتاب آمریکای دیگر در سال 1973 برای اولین بار از این واژه برای این جناح خاص سیاسی آمریکا استفاده کرد.) پدرخوانده آن ها یعنی ایروینگ کریستول نه هوادار برنامه معروف جامعه عظیم جانسون بود؛ به همین دلیل تافته جدابافته ای از لیبرال ها بود و نه مخالف مطلق دولت رفاه و از این حیث خط مشی اش در محافظه کاران فاصله می گرفت.

با این همه و با بعضی گرایش های تروتسکیستی، کریستول، مک شاتمن و جیمز بورنهام چهره های شاخص نومحافظه کاری در دهه 1960 سر از حزب دموکرات درآوردند؛ اما به تدریج در جدال های درون حزبی نگرانی آن ها از ظهور چپ جدید و شیفت لیبرالیسم به سوی رادیکالیسم در دموکرات ها رجحان گرفت.

اوج این نگرانی ها به اوایل دهه 1970 بازمی گشت. وقتی که آن ها برای مقابله با این جریان چپ جدید دور هنری جکسون، سناتور ایالت واشنگتن حلقه زدند تا مک گاورن، نماینده جریان مقابل را به زانو بنشانند؛ اما کوشش آن ها ناموفق از آب درآمد. روی کار آمدن دولت کارتر در سال 1976 و سیاست مماشات گرایانه وی در مقابل شوروی نیز مزید بر علت شد که آن ها در سال 1980 بار و بنه شان را جمع نمایند و به حزب جمهوری خواه و دولت ریگان بپیوندند. این نمونه تاریخی خود نمایی از جبهه ای بودن حزب در آمریکا را به خوبی به نمایش می گذارد. حتی به دلیل چنین ساختار انعطاف پذیری می توان احزاب در آمریکا را با شرکت های سهامی مقایسه کرد که هر کسی بنا به سرمایه، قدرت و نفوذش سهمی از حزب و احتمالا قدرت را از آن خود می نماید.

درواقع ما در آمریکا شاهد احزاب طیفی هستیم؛ به طور مثال در دموکرات ها از منتهی الیه چپ تا منتهی الیه راست آن شاهد طیف های متنوع ایدئولوژیک هستیم. در چارچوب مقتضیات امروز می توان این طیف بندی را این چنین نمایش داد. از برنی سندرز سوسیالیست در منتهی الیه چپ، بایدن و اوباما در میانه و سپس هیلاری کلینتون در منتهی الیه راست حزب می توان نام برد.

همین ویژگی دقیقا در خصوص حزب جمهوری خواه نیز صدق می نماید؛ در منتهی الیه چپ چهره هایی از قبیل جورج بوش پدر و سناتور رندپال می توان نام برد. در میانه چهره هایی، چون نیکسون، کیسینجر، کالین پاول و... قرار می گیرند و در منتهی الیه راست ناسیونالیست هایی همانند ترامپ یا طیفی دیگر تحت عنوان نومحافظه کاران.

حالا با این مقدمه تقریبا تفصیلی به سراغ دولت امروز بایدن برویم و بر مبنای همین بنیان های تاریخی و تئوریک به تبیین چینش مهره های کلیدی آن بپردازیم.

دولت بایدن همچون بسیاری از دولت های پیشین آمریکا به تناسب ماهیت تاریخی - انضمامی حزب در این کشور، دولت همسنگ شرکت های سهامی است؛ یعنی کوشش شده است به طیف های گوناگون این حزب سهمی در قدرت و کابینه داده شود. از این حیث سهامداران این شرکت (دولت) را می توان به دو دسته کلی تقسیم بندی کرد: سهامداران در دستگاه های مرتبط با امنیت ملی و سیاست خارجی و در مقابل، سهامداران در دستگاه های مرتبط با اقتصاد، آب و هوا و انرژی.

تیم امنیت ملی و سیاست خارجی این دولت را خود بایدن در دست گرفته است و از همین رو بیشتر به چپ میانه گرایش دارد و همین طور دموکرات های راست گرا نیز صندلی مستحکمی را در آن به خود اختصاص دادند. در مقابل، تیم مالی دولت پساترامپ سهم جریان پیشرو و سوسیالیست های حزب به رهبری برنی سندرز شده است. در گروه اول به نام های پرآوازه ای برمی خوریم: آنتونی بلینکن، وزیر خارجه (هوادار مداخله گرایی لیبرال و عضو اتاق فکر CSIS در واشنگتن که گرایش به راست میانه دارد) او را دیپلمات دیپلماسی سخت نیز می خوانند.

جیک سولیوان، مشاور امنیت ملی که حداقل از سال 2008 در شمار نزدیکان هیلاری کلینتون راست گرا بوده است. اول در دستگاه دیپلماسی وی و سپس در انتخابات سال 2016 در مقام مشاور ارشد سیاست خارجی هیلاری به ایفای نقش پرداخت. او نیز همچون بلینکن از حامیان سیاست خارجی کلاسیک آمریکا مبتنی بر مداخله گرایی، چندجانبه گرایی و به ویژه کار با متحدان اروپایی و همچنین هوادار ترویج ارزش های لیبرالی همچون دموکراسی و حقوق بشر در دنیا است.

آوریل هینز، مدیر آژانس اطلاعات ملی که سابقه فعالیت در سیا را دارد و یک مامور اطلاعاتی کارآزموده است.

مایکل مورل و تام دونیلون، گزینه های احتمالی برای سیا نیز هر دو از حامیان شکنجه تروریست ها برای ارتقای استاندارد های امنیتی در کشور و همین طور حملات موضعی با استفاده از هواپیما های بدون سرنشین هستند.

لوید آتین و میشل فلورنوی گزینه های احتمالی برای پست وزارت دفاع نیز از حامیان افزایش بودجه نظامی آمریکا، رویکرد سخت در قبال رقبای دنیای ایالات متحده همچون چین و روسیه هستند.

با توجه به مرتبط بودن وزارت خزانه داری به بحث سیاست خارجی آمریکا به دلیل کاربست سیاست تحریمی و اجرای آن توسط این وزارتخانه، جنت یلن نیز در این رده بندی قرار می گیرد؛ با این تفاوت که او بیشتر از سایرین گرایش به چپ میانه دارد.

اما ضرورت اخراج ترامپ از کاخ سفید و پیامد های ویرانگر کووید-19 بر اقتصاد آمریکا و همچنین مساله تشدید نابرابری های مالی در آمریکا باعث شد که دو بال چپ و راست حزب به یک مصالحه کم سابقه دست بیابند. این مصالحه در 9 جولای 2020 عملیاتی شد؛ زمانی که دو رقیب در انتخابات مقدماتی دموکرات ها یعنی سندرز و بایدن به طور مشترک از یکی از چپ گراترین برنامه های مالی حزب دموکرات در طول چند دهه اخیر رونمایی کردند. برنامه ای که در آن روز تاریخی از آن رونمایی شد، دربرگیرنده اصلاحات گسترده و عظیم در حوزه های مالی، نژادی و زیست محیطی بود.

دامنه اصلاحات وعده داده شده به حدی بود که کارشناسان سیاست داخلی آمریکا از آن به عنوان چپ گراترین برنامه مالی-اجتماعی پس از برنامه جامعه عظیم Great Society لیندون جانسون نام بردند. جانسون در سخنرانی معروف خود در سال 1964 در دانشگاه میشیگان وعده محو کلی فقر و عدالت نژادی را داد. این برنامه شامل مخارج عمده جدید در حوزه آموزش، مراقبت های بهداشتی، چالش های شهری، فقر روستایی و حمل و نقل بود.

این برنامه از نظر گستردگی و تغییر در جهت گیری ها شباهت زیادی به سیاست نیو دیل فرانکلین روزولت داشت. برآورد کارشناسان این است که در صورت عملیاتی شدن برنامه مالی 9 جولای، آمریکا از حیث سیاست داخلی به ویژه در حوزه مالی به سمت سوسیال دموکراسی و دولت های رفاه از نوع کشور های اسکاندیناوی حرکت کند و به این ترتیب عظیم ترین مداخله دولت در حوزه های مالی رقم بخورد. در روز 9 جولای یک نفر بسیار شاد بود و آن کسی نبود جز فائز شاکر سوسیالیست، مدیر ستاد انتخاباتی سندرز در سال 2016.

از همین رو تیمی که قرار است در قالب شورای مشاوران مالی فعالیت نمایند، کاملا با این برنامه همسو و هماهنگ هستند. چهره های اصلی تیم مالی چپ گرایانه بایدن سیسیلیا رز اقتصاددان دانشگاه پرینستون، نیرا تاندن، جرد پرنستاین، هیتر بوشی، ادی واله آدی یمو هستند. این تیم از هواداران دوآتشه جنبش هیچ کارگری نادیده گرفته نمی شود (NO Worker Left Behind Movement) هستند تا توان آن را بیابند بخش مهمی از بدنه آرای ترامپ یعنی کارگران یقه آبی (کارگران یدی) را به دامن دموکرات ها بازگردانند.

آن ها همچنین قرار است به مصالحه بایدن و سندرز در 9 جولای جامه عمل بپوشانند؛ یعنی چهار برابر کردن یاری دولتی در حوزه مسکن، سه برابر کردن یاری دولت به مهدکودک های خانواده های فقیر، رایگان کردن دانشکده های منطقه ای و گسترش بورسیه های دولتی، اهدای 100میلیارد دلار برای وام مسکن،10 میلیارد دلار برای بهبود زیرساخت های حمل و نقل در مناطق فقیرنشین، عملیاتی سازی برنامه های بنیادین در زمینه بیمه سلامت، مهاجرت و مشاخصه با گرمایش زمین.

متیو ایگلسیاسِ لیبرال در پایگاه اینترنتی واکس برنامه مالی این تیم را در یک جمله خلاصه می نماید: گسترش شدید دولت رفاهی و مایک هاکبی جمهوری خواه و فرماندار سابق آرکانزاس در فاکس نیوز آن را مصداق عیان و شاخص دخالت عظیم و شدید دولت در بازار می خواند.

حال باید دید عاقبت و خاتمه این شرکت سهامی چه خواهد شد؟ اگر قیاس های تاریخی را در نظر بگیریم، شاید تجربه دولت جانسون پیش رویمان باشد؛ دولتی که تز جامعه عظیم و سوسیالیسم را در داخل استارت زد و جنگ ویتنام و مداخله گرایی بین المللی آمریکا در دنیای خارجی. حتی نمونه دیگر، اما دورتر نیز باز چنین تجربه ای را پیش رویمان می گذارد؛ نیو دیل فرانکلین روزولت در داخل و خاتمه دادن به سیاست انزواگرایانه آمریکا در دنیا و مداخله آمریکا در جنگ دنیای دوم.

منبع: فرارو

به "عصر سوسیالیسم بایدنی" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "عصر سوسیالیسم بایدنی"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید